یک بخشی از ذهنم دلش میخواد کارهای نو انجام بده. دلش میخواد ایدهاش رو اجرا کنه. دلش میخواد پوستری که ساخته رو از در چوبی اتاق زیراکس آویزون کنه و اون دانشکده خاک گرفته رو تبدیل به جایی کنه که بتونه ذرهای بیشتر دوستش داشته باشه. دلش میخواد هر روزش با روز قبل فرق کنه. دلش میخواد از جلسه دو ساعته و شلوغی سردرد نگیره. دلش میخواد بتونه بیشتر به چشمهای آدمها نگاه کنه و از صحبت کردن توی جمع ناآشنا نترسه. دلش میخواد خودش باشه و ذهنی که دیگه به این سادگی نشه محدودش کرد.
یک طرف ذهنمم دلش آرامش میخواد. میخواد از غوغا و شلوغ کاری فرار کنه. میخواد آخر هفتهها رو به سکوت و تنهایی بگذرونه. میترسه از اینکه پیش رفتن کار مساوی بشه با از دست رفتن تنهاییاش.
ولی خب در نهایت فعلا طرف اول برنده است.
درباره این سایت